منو با خودت ببر

چند تا مشتری خانوم اومدن تو مغازه منم مشغول صحبت با اونا بودم یه دفعه چشمم افتاد رو صندلی دیدم یه دختر ۲-۳ ساله رو صندلی نشسته خیلی بامزه و بانمک بود دیگه حواسم بهش نبود تا سرم خلوت شد و همه مشتری ها رفتن بعد رفتم رو صندلی بشینم یهو چشمم افتاد به اون دختر بچه هنوز رو صندلی نشسته بود. 

کسی هم تو مغازه نبود زود رفتم دم در دنبال همون خانومایی که تو مغازه بودن . 

انگار آب شده بودن منم نمی تونستم بچه رو تو مغازه تنها بذارم برگشتم تو مغازه و مشغول بچه داری شدم بچه رو بغل کردم سعی کردم با زبون خودش باهاش صحبت کنم و آدرس خونشونو بگیرم . 

من : اسمت چیه عمو جون؟ 

بچه :غش غش می خندید (انگار اومده بود سیرک) 

من:خونتون کجاست؟ مامانت کو؟ 

بچه: 

جالب اینه که اصلا هم احساس دلتنگی نمیکرد.  

حدود نیم ساعت - ۴۰ دقیقه گذشت تا بالاخره این مامان مهربون یادش اومد بچه اش رو یه جایی جا گذاشته. 

(تمام این مدت نگران این بودم که بچه سر راهی نباشه- که خدا رو شکر اینطور نبود)

نظرات 22 + ارسال نظر
پانته آ یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ق.ظ http://yehamsardaram.blogsky.com


من عاشق بچه های عاقل و آروم و فهمیدم .
چه خوب که گریه و زاری نکرده ...
راستی مگه بچه کیف پول یا سوئیچ ماشینه که آدم جاش بذاره ؟

جان جان یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ق.ظ http://evol.blogsky.com

باز خوبه که غش غش می خندیده و گریه و زاری نمی کرده!!

فرناز :) یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:18 ب.ظ

چه وبلاگ جالبی دارین ! خیلی خندیدم ایده جالبیه !
از وبلاگ پانته آ اومدم اینجا
برم کل آرشیوتون ُ بخونم
از این به بعد همیشه اینجا سر می زنم

فرناز :) یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:28 ب.ظ

کل آرشیو رو خوندم
خیلی جالب و خنده دار بود

ممنون که اومدی.
ولی برای من بعضیهاش واقعا گریه آوره.

مهدیه یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:30 ب.ظ http://mtala70.blogsky.com

سلام،چرا آپ میشید اما بیخبر؟؟؟؟
خیلی جالب بود مثل همیشه.
واااااای چه مشتریهای باحالی دارید شما
دستتون ندرده کلی خندیدم.

پانته آ یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ب.ظ http://yehamsardaram.blogsky.com

با اجازتون لینکتون می کنم

دختری با دامن حریر یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ب.ظ

وای !
عاشق این همه حواسم !!
یعنی واقعا یه بچه انقدر بی ارزشه که اینا یادشون بره؟!
واقعا متاسفم...
---------------
نمیشه نظر داد چون نظرات رو بستم !!
واقعا؟!
پس عوض میکنم آهنگ رو...
چه آهنگی بذارم به نظر شریفتون؟!

نمی دونم ...
آهنگ خاصی تو ذهنم نیست
شما خودت با سلیقه تری
هر چی عشقت میکشه بذار

امین دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 ق.ظ http://polaris.blogsky.com

سلام
اگه نمی اومد دنبال بچه به فرزند خوندگی قبولش میکردی خوبه نه ازدواج نکرده بابا میشدی بهتر میشه برات اینجوری دردسر ازدواج و این همه .......نمی افتاد گردنت
اصلا بچه ها رو هم میگذاشتی توی ویترین برای فروش

آخ آخ گفتی چرا به فکر خودم نرسید

پریسا دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ب.ظ http://crayon.blogsky.com

الهی...خوب اون مادر بچه رو میذاشت خونه!

اگه مامان من بود همش نگرانه دستشوییش بود ...

ارامش دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:53 ب.ظ http://his6.blogfa.com

خدا به همه هوش و حواس درست و حسابی بده

پریسا دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:18 ب.ظ http://crayon.blogsky.com

امروز پسری بی فرهنگ دنبالم کرده بود!!!از ترس قالب تهی کردم!!!!!

فرشته/پری۲۳ دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:40 ب.ظ http://pary23.blogfa.com

سلام

خوبی؟

وای عجب مامانه بی خیاله بوده این مادره!!!اگه من جای تو بودم مامان بچه هه رو دعواش میکردم.آخه یکی نیس بگه آخه خانوم تو چت به بچه داری؟
بس که این مامانه حواسش به خرید کردن بوده بچه شو یادش رفته!!
اه !!!!من از مامانایی که کلی به خودشون میرسن ولی بچه شون رو با لباس چی بگم آخر افتضاحی میارن بیرون متنفرم-اونایی که با بچشون میان بیرون واصلا واسشون زمین خوردن بچشونم مهم نیس متفرم.
بچه همسایمون افتاد تو دیگ پراز شیر داغ اونوقت مامانه نشسته بود نگاش میکرد.خوبه عموش زودی بیرونش آورده بود.

بیچاره کلی سوخته بود.

موفق باشی

شرمنده خودمو خالی کردماااااا

بای

باور کن اگه به این مامانه یه چیزی میگفتم میگفت :بچه خودمه به تو چه؟
از اون آدما بود.....
---------------
عجب....افتاد تو دیگه شیر مامانش حتما میخواست بچه ش حسابی شیر بخوره واسه این نمیرفت بگیرش
---------------
مطمئنی حسابی خالی شدی؟
اگه بازم شکایتی چیزی داری بگو

پریسا دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:48 ب.ظ http://crayon.blogsky.com

اگه بی ادب جواب دادم معذرت می خوام...

پریسا دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:55 ب.ظ http://crayon.blogsky.com

حس کردم اینجوری بوده...

پریسا دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:01 ب.ظ http://crayon.blogsky.com

نهههه این چه حرفیه؟ فقط حس کردم.
ـــــــــــــــــــــــــــ
برام جالب بود.چون من می خوام با خودم حرف بزنم ...یعنی می نویسم..
میگم..
پریسا ٬ پری سا رو اذیت نکن ...
من اسمتون رو نمیدونم به خاطر این با همون عنوانی که نوشتی لینک کردم

مهدیه دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ب.ظ http://mtala70.blogsky.com

سلام.مرسی که اومدید به وبم سر زدید و نظر دادید.
ممنون آره حتما اگه خبرم کنید که آپید کلی خوشحال میشم.
فکر کنم شدم مثل یک مهمون ناخونده که بدون دعوت اومدم به وبتون سر زدم؟؟؟؟؟؟؟؟

این چه حرفیه
مغازه ی خودتونه
باور کن دارم از خجالت آب میشم...

پانته آ دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ب.ظ http://yehamsardaram.blogsky.com

ممنون از حضورت

فرداد سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:13 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام...
چقدر شانس آوردی...اگه از اون نق نقو ها بود که واویلا...
شغل جالبی داری

دکتر تاراس شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ب.ظ http://www.fatemehalinezhad.mihanblog.com/

چه بچه مستقلی!

یکتا دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ق.ظ

من بودم بجه رو برمیداشتم واسه خودم

بهار شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:35 ب.ظ

سلام
اولین باره اومدم تو این وبلاگ
چقدر باحاله . روان و کوتاه نویسیتون باعث خستگی خواننده نمیشه . آدم احساس صمیمیت میکنه.

خدا رو شکر کنید از این بچه نق نقوا نبوده که همونجا کولی بازی دربیاره
شاد باشید

سلام
ممنون به خاطر نظرات قشنگت
بهار جان کاش آدرسی چیزی از خودت میذاشتی

ناهید کوچولوو جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ق.ظ http://mohandes-kocholooo.tk/

نمیدونم چرا این پست خیلی ناراحتم کرد.
متاسفم واسه همچین مامانایی.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد