بدترین روز!!!

امروز از همون اول صبح بد بیاری آوردم... 

صبح رفتم مغازه اولین مشتری یه خانومه بود که یه چیزی دیشب خریده بود امروز پس آورد و بنده با مهربانی تمام پس گرفتم.حالا این هیچی ....  

یه چک 50000 تومنی رو صبح به جای 500 تومنی دادم به مشتری.   

باربری بارهای مغازه ی من و با مغازه ی دیگه ای اشتباه فرستاده.   

نئون مغازه سوخت.    

خیلی فروش خوب بوده دوستم بهم رو زده از من پول میخواد. 

ما هم تو عالم رفاقت قول دادیم فردا اول صبح پولو به حسابش بریزیم که آب تو دلش تکون نخوره. 

  

 

من شال گردن نمی خوااااااام!

یه حاجیه خانومی اومد تو مغازه و گفت: پسرم خونه اجاره ای این دور و بر سراغ نداری؟ 

من : نه. 

حاج خانوم: پسرم اگه کسی یه وقت یه خونه بهت سپرت یا خودت یه خونه پیدا کردی 

 رو شیشه مغازت بزن....یا من باز میام اینجا خبرشو میگیرم...آخه زیاد از این مسیر رد میشم.  

من :فکر نمیکنم کسی به من خونه بسپاره حاج خانوم . برید بنگاه. 

حاج خانوم: میدونم پسرم ...حالا تو فکرش باش ...ثواب داره... 

من :باشه.چشم... 

----------------------------------------------------------

از اول زمستون این خواهر ما می خواست یه شال گردن واسه ما ببافه .. 

هنوز که هنوزه آماده نشده.... 

نمیدونم داره چیکار میکنه !!!! 

هر روز میاره به من نشون میده... منم خوشحال از اینکه بالاخره صاحب شال گردن میشم.. 

فرداش میبینم همه رو باز کرده میگه خوب نشده بود....... 

خواهر من انقدر خودتو اذیت نکن... 

بلد نیستی بگو بلد نیستم انقدر منو سر کار نذار  

بابا زمستون تموم شد.

---------------------------------------------------------  

اینو واسه این اینجا نوشتم چون میدونم اینجا رو میخونه

خانوم حواست کجاس؟

از در مغازه که میای تو ..از پشت در تا حدود دو متر یه آینه قدی بلند تو مغازه هست که به دیوار چسبیده. 

امروز یه خانوم محترم و بسیار شیک در و باز کرد اومد تو مغازه. 

مستقیم رفت طرف آینه بعد محکم خورد به آینه   طوری که نزدیک بود آینه بشکنه.

من فکر کردم میخواد خودشو تو آینه ببینه.  

بیچاره خانومه فکر میکرد اونجا هم جزوه مغازه اس می خواست بره اونور.  

حسابی خندم گرفته بود ...اما جلوی خودمو گرفتم که بیشتر از این ضایع نشه.