چند تا مشتری خانوم اومدن تو مغازه منم مشغول صحبت با اونا بودم یه دفعه چشمم افتاد رو صندلی دیدم یه دختر ۲-۳ ساله رو صندلی نشسته خیلی بامزه و بانمک بود دیگه حواسم بهش نبود تا سرم خلوت شد و همه مشتری ها رفتن بعد رفتم رو صندلی بشینم یهو چشمم افتاد به اون دختر بچه هنوز رو صندلی نشسته بود.
کسی هم تو مغازه نبود زود رفتم دم در دنبال همون خانومایی که تو مغازه بودن .
انگار آب شده بودن منم نمی تونستم بچه رو تو مغازه تنها بذارم برگشتم تو مغازه و مشغول بچه داری شدم بچه رو بغل کردم سعی کردم با زبون خودش باهاش صحبت کنم و آدرس خونشونو بگیرم .
من : اسمت چیه عمو جون؟
بچه :غش غش می خندید (انگار اومده بود سیرک)
من:خونتون کجاست؟ مامانت کو؟
بچه:
جالب اینه که اصلا هم احساس دلتنگی نمیکرد.
حدود نیم ساعت - ۴۰ دقیقه گذشت تا بالاخره این مامان مهربون یادش اومد بچه اش رو یه جایی جا گذاشته.
(تمام این مدت نگران این بودم که بچه سر راهی نباشه- که خدا رو شکر اینطور نبود)
من عاشق بچه های عاقل و آروم و فهمیدم .
چه خوب که گریه و زاری نکرده ...
راستی مگه بچه کیف پول یا سوئیچ ماشینه که آدم جاش بذاره ؟
باز خوبه که غش غش می خندیده و گریه و زاری نمی کرده!!
چه وبلاگ جالبی دارین ! خیلی خندیدم
ایده جالبیه !
از وبلاگ پانته آ اومدم اینجا
برم کل آرشیوتون ُ بخونم
از این به بعد همیشه اینجا سر می زنم
کل آرشیو رو خوندم
خیلی جالب و خنده دار بود
ممنون که اومدی.
ولی برای من بعضیهاش واقعا گریه آوره.
سلام،چرا آپ میشید اما بیخبر؟؟؟؟


خیلی جالب بود مثل همیشه.
واااااای چه مشتریهای باحالی دارید شما
دستتون ندرده کلی خندیدم.
با اجازتون لینکتون می کنم
وای !
عاشق این همه حواسم !!
یعنی واقعا یه بچه انقدر بی ارزشه که اینا یادشون بره؟!
واقعا متاسفم...
---------------
نمیشه نظر داد چون نظرات رو بستم !!
واقعا؟!
پس عوض میکنم آهنگ رو...
چه آهنگی بذارم به نظر شریفتون؟!
نمی دونم ...
آهنگ خاصی تو ذهنم نیست
شما خودت با سلیقه تری
هر چی عشقت میکشه بذار
سلام
اگه نمی اومد دنبال بچه به فرزند خوندگی قبولش میکردی خوبه نه ازدواج نکرده بابا میشدی بهتر میشه برات اینجوری دردسر ازدواج و این همه .......نمی افتاد گردنت
اصلا بچه ها رو هم میگذاشتی توی ویترین برای فروش
آخ آخ گفتی چرا به فکر خودم نرسید
الهی...خوب اون مادر بچه رو میذاشت خونه!
...
اگه مامان من بود همش نگرانه دستشوییش بود
خدا به همه هوش و حواس درست و حسابی بده
امروز پسری بی فرهنگ دنبالم کرده بود!!!از ترس قالب تهی کردم!!!!!
سلام
اگه من جای تو بودم مامان بچه هه رو دعواش میکردم.آخه یکی نیس بگه آخه خانوم تو چت به بچه داری؟


خوبی؟
وای عجب مامانه بی خیاله بوده این مادره!!!
بس که این مامانه حواسش به خرید کردن بوده بچه شو یادش رفته!!
اه !!!!من از مامانایی که کلی به خودشون میرسن ولی بچه شون رو با لباس چی بگم آخر افتضاحی میارن بیرون متنفرم-اونایی که با بچشون میان بیرون واصلا واسشون زمین خوردن بچشونم مهم نیس متفرم.
بچه همسایمون افتاد تو دیگ پراز شیر داغ اونوقت مامانه نشسته بود نگاش میکرد.خوبه عموش زودی بیرونش آورده بود.
بیچاره کلی سوخته بود.
موفق باشی
شرمنده خودمو خالی کردماااااا
بای
باور کن اگه به این مامانه یه چیزی میگفتم میگفت :بچه خودمه به تو چه؟
مامانش حتما میخواست بچه ش حسابی شیر بخوره واسه این نمیرفت بگیرش
از اون آدما بود.....
---------------
عجب....افتاد تو دیگه شیر
---------------
مطمئنی حسابی خالی شدی؟
اگه بازم شکایتی چیزی داری بگو
اگه بی ادب جواب دادم معذرت می خوام...
حس کردم اینجوری بوده...
نهههه این چه حرفیه؟ فقط حس کردم.
...
ـــــــــــــــــــــــــــ
برام جالب بود.چون من می خوام با خودم حرف بزنم ...یعنی می نویسم..
میگم..
پریسا ٬ پری سا رو اذیت نکن
من اسمتون رو نمیدونم به خاطر این با همون عنوانی که نوشتی لینک کردم
سلام.مرسی که اومدید به وبم سر زدید و نظر دادید.

؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنون آره حتما اگه خبرم کنید که آپید کلی خوشحال میشم.
فکر کنم شدم مثل یک مهمون ناخونده که بدون دعوت اومدم به وبتون سر زدم
این چه حرفیه
مغازه ی خودتونه
باور کن دارم از خجالت آب میشم...
ممنون از حضورت
سلام...
چقدر شانس آوردی...اگه از اون نق نقو ها بود که واویلا...
شغل جالبی داری
چه بچه مستقلی!
من بودم بجه رو برمیداشتم واسه خودم
سلام
اولین باره اومدم تو این وبلاگ
چقدر باحاله . روان و کوتاه نویسیتون باعث خستگی خواننده نمیشه . آدم احساس صمیمیت میکنه.
خدا رو شکر کنید از این بچه نق نقوا نبوده که همونجا کولی بازی دربیاره
شاد باشید
سلام
ممنون به خاطر نظرات قشنگت
بهار جان کاش آدرسی چیزی از خودت میذاشتی
نمیدونم چرا این پست خیلی ناراحتم کرد.
متاسفم واسه همچین مامانایی.