یه خانمی اومد مغازه یه پسر ۵-۶ ساله داشت .هر چی از شیطونی این بچه بگم , کم گفتم .
تا حالا تو عمرم بچه به این شیطونی ندیده بودم.
بعضی از کارایی که تو این یک ربعی که مامانش تو مغازه بود انجام داد:
دو سه بار از لای میزهای جلو مغازه رد شد اومد پیش من . بعد من بلندش کردم گذاشتمش اونور.
دو بار رفت سر شیر آب مثلا دستاشو بشوره.
یه بار از پله های مغازه رفت بالا مامانش رفت آوردش (مغازه دو طبقه اس طبقه بالاش انباریه)
دو بار در مغازه رو باز کرد از مغازه رفت بیرون مامانش رفت دنبالش آوردش.
کشوی میز رو هی باز میکرد میبست.
هی به مامانشم میگفت: مامان شکلات ....مامان شکلات....ماماااااااااان شکلات میخوام.
میرفت رو صندلی وایمیستاد بعد میپرید پایین.
مامانش: حسین جان نکن مامان(کلا فقط یکی دو بار گفت نکن)
من: نکن عمو جون .
عمو جون نکن.
عمو جون دست نزن.
مامانش : ماشاالله خیلی پسرم کنجکاو و باهوشه.
من: بله کاملا مشخصه.
سلام دوست من - من اهل وبگردی نیستم اما اتفاقی به وبلاگ شما رسیدم از پیوند یکی از وبلاگ ها - و اگه راسشو بخواین وبلاگ شما نمیگم بهترینه اما واقعا عالیه - مخصوصا این مطلب و مطلب سومی از بالا - خیلی خوب بود - میشه خواهشی از شما بکنم که وبلاگ ناچیز منو کنار وبلاگ خوبتون پیوند کنید باعث افتخار بنده هست - یه خواهشی هم دارم به نوشتنتون ادامه بدید بازم میام - راستی منو با نام ## جدید ترین های هک## پیوند کنید منتظر خبرتون هستم یادتون نره
سلام.حتما لینک میکنم
ولی وبلاگت چقدر دیر باز میشه .
موضوع وبلاگ جالبه...
راستی میدونستید قبلنا قبل از فروشندگی،
درس مکاسب میخوندن ؟!
ااااا جدی ؟
نمیدونستم.
سلام
انصافا مطالب خیلی جالبی دارید.
واقعا لذت بردم.
ممنون نظر لطفته.
یعنی هر موقع میام وبلاگت باید روده بر از اینجا برم شرافتا سوژه ای هستی برای خودت این همه اتفاق و همش هم تقصیر جنس ها و تعریف کردن های شماست میشه بگید اسمتون چیه و چند سالتونه
واقعا این مغازه شما باید دیدنی باشی حیف که گذرم نمی افته و خوشبختانه نیفتاده و گرنه اسم من میر ه توی یکی از این پست ها تا بعد خداحافظ
اخه تقصیر من نیست مردم حسابی سوژه شدن.
اگر هم اومدی مغازه خودت سعی کن سوژه نباشی
وبلاگ خیلی جالبه.
به ما هم سر بزن خوشحال میشم مخصوصا اگه نظر بدی
من جای تو بودم سر بچه رو می کردم توی جوق آب
تا بفهمه همه ی دیا مامانش نیستن که فقط بگن حسین جون
خب شاید بچه بیش فعال بوده.
اگه بدونی مامانه چه زجری میکشه.اینجور بچه ها یه دنیا حوصله میخوان
چه من شدم مدافع مامانها